ایداایدا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دختر گلم آیدا

كاش مي دانستي،كه تو را داشتن و حس كردن چه نشاطي دارد...!

شب رحمت سبدی دارم در دست                    می روم سوی خدا                                     یا علی می گویم می روم تا درگه نور و امید               تا به جایی که ملک ره نبرد                       ...
5 آذر 1390

اگه عشقم حقیره ! اگه جسمم کویره ! اگه همیشه تنهام ! اگه خالیه دستام ! برای تو عاشق ترین عاشق دنیام

ی چشمت             بی نگاه تابلوی چشمت سایه بغض سکوتم شکست                                       فریاد زدم بی تو هرگز          بی تو هرگز   دوستت دارم                تا آغوش گرم خدا ...
5 آذر 1390

كاش مي دانستي،كه تو را داشتن و حس كردن چه نشاطي دارد...!

شب رحمت سبدی دارم در دست می روم سوی خدا یا علی می گویم می روم تا درگه نور و امید تا به جایی که ملک ره نبرد می روم سوی خدا سوی حق سوی اُمید چون قرارم امشب است می روم تا که به من تازه براتی بدهند می روم تا در ِ رحم می زنم در با اشک و قسم می دهم او را از دل به هم او به محمّد به علی به فاطمه به هر چهارده نور خدا به قائم و به نور ... تا که مرا ره بدهد به سوی نور به چشمه غسل ذنوب سبدم را به ملائک دادند می برندش تا در ِ لطف خدا حال ... من منتظرم در ره عشق ... و دعا می کنم امشب همه را زیر لب ذکر خدا می گویم تشنگی را ز دهان دور کنم من با اش...
5 آذر 1390

مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی ماند

سلام به همه دوستان گلم دیشب مامانی و ایدا خانومی و بابایی شب مهمون مامان جون و بابا جونش بودیم کلی کیف کردیم و خوش گذروندیم صبح که خواستم بیام سر کار وقتی می خواستم آهسته درو ببندم شیطونک مامان چشاشو باز کرد اخه خوابش خیلی سبکه با یه صدای کوچیکی زود از خواب بیدار میشه شیطون بلا زود پا شود نشست سر جاش و شروع به خندیدن کرد دختر گلم نمی خواست ترکش کنم ولی خوب چاره ای نداشتم مجبور شدم نازگلمو با خندهای  شیرینش بذارمو برم سر کار تازه یه چیزی ! عسل مامان دیشب اولین قدمشو بدون کمک گرفتن برداشت تازه داره راه می افته ولی شیطونکم هنوز دندوناشو درنیاورده  البته دکترش میگه جای نگرانی نداره حالا وقت داره واسه دندون درآوردن ا...
5 آذر 1390

مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی ماند

سلام به همه دوستان گلم دیشب مامانی و ایدا خانومی و بابایی شب مهمون مامان جون و بابا جونش بودیم کلی کیف کردیم و خوش گذروندیم صبح که خواستم بیام سر کار وقتی می خواستم آهسته درو ببندم شیطونک مامان چشاشو باز کرد اخه خوابش خیلی سبکه با یه صدای کوچیکی زود از خواب بیدار میشه شیطون بلا زود پا شود نشست سر جاش و شروع به خندیدن کرد دختر گلم نمی خواست ترکش کنم ولی خوب چاره ای نداشتم مجبور شدم نازگلمو با خندهای شیرینشبذارمو برم سر کار تازه یه چیزی!عسل مامان دیشب اولین قدمشو بدون کمک گرفتن برداشت تازه داره راه می افته ولی شیطونکم هنوز دندوناشو درنیاورده البته دکترش میگه جای نگرانی نداره حالا وقت داره واسه دندون درآوردن از اینکه میبینم داره به سلامتی...
5 آذر 1390

عزیزم تلاش کن که زندگیت همیشه همراه با میانه روی و نگه داشتن حد تعادل در همه زمینه باشد .

  گنجشک با خدا قهر بود.......روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد..... و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه س...
5 آذر 1390

عزیزم تلاش کن که زندگیت همیشه همراه با میانه روی و نگه داشتن حد تعادل در همه زمینه باشد .

گنجشک با خدا قهر بود.......روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد..... و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به ز...
5 آذر 1390